جرات

ساخت وبلاگ
 


خسته از دلداری های مجازی،


دلم شانه‌ای حقیقی میخواهد...!

جرات...
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 141 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 4:47

روزای جمعه هر کاریم کنم بازم جای خالیت

حس میشه کنارم

 

جرات...
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 120 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 4:47

جغرافیا کلمات

ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ با ﮐﺴﯽ ﺑﺰﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ! ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﮐﻮﻩ ﯾﺨﯽ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺷﻮﺩ و ﺁﺑﺖ ﮐﻨﺪ.. ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ می داند ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ می کنی ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﮔﯿﺮﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ "ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ" ﺗﻮ ﺭﺍ می فهمد... .

[ چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۵ ] [ 1:52 ] [ zahra ] [ ]

جرات...
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 18:19

امشب اولین شبی بود که فهمیدم عاشقت شدم

رفتم استخاره کردم اومد‌حتما انجام بده

خداکنه توام دلت باهام باشه

جرات...
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 18:19

فکر کردن بهت همه جا لذت بخشه

حتی سر کار یهو میای تو یادم

عاشق همون لبخندم که میاد روی لبم

چون تو باعث اون لبخندی

خود تو

جرات...
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 18:19

می‌دانی بهشت کجاست ...؟
یک فضای چند وجب در چند وجب ؛
بین بازوهای کسی که دوست‌اش داری !

جرات...
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 18:19

خوب دل ادم گاهی دیوونگی میخواد

دل من که اینجوریه مثلا دوست داشتم

الان باهات از خونه میزدم بیرون تو این سرما

دلم هوس بستنی میکرد بعد توام برام میخردی

بعد بستنی رو میخوردم و میگفتم سردم شده

منو محکم بغلت میگرفتی و گرمم میکردی

جرات...
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 18:19

  جرات ابراز عشقوقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.بهم گفت:”متشکرم”.میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم.من عاشقشم.اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم.تلفن زنگ زد.خودش بود .گریه می کرد.دوستش قلبش رو شکسته بود.از من خواست که برم پیشش.نمیخواست تنها باشه.من هم اینکار رو کردم.وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت:”متشکرم ” .روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .من با کسی قرار نداشتم.ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کر جرات...ادامه مطلب
ما را در سایت جرات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovez1996 بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 18:19